بایگانی
پنج وبلاگ براي روز جهاني وبلاگ 2010
امروز سي و يك آگوست است ، روز وبلاگ، بهمين مناسبت بايد پنج وبلاگ معرفي بشه، بعضي از اين وبلاگها را من تازه(در يكسال گذشته) باهاشون اشنا شدهام. و احتمالا آنقدر معروف هستند كه نيازي به معرفي نداشته باشند، اما فرض را بر اين ميگيرم كه شايد كسي هم باشد كه آنها را نشناسد. و برخي ديگر را هم سالهاست ميشناسم اما فكر مي كنم بايد معرفي شوند.
اين وبلاگ بهنظر من يكي از منطقيترين و معدودترين و بهترين وبلاگهايي است كه بعد از اتفاقات سال گذشته انتخابات به تحليل مسائل پرداخت . نويسنده آن اكثرا بدور از احساسات پرشور و بعضا آنقدر هيجاني كه بجاي سازنده بودن اكثرا مخرب هستند هميشه از ديد عقل نه احساس و با ريزبيني جزئيات را دنبال كرده است. جداي از سياست وقتي از صحنه نمايش هم مينويسد ، نوشتههايش بسيار خواندني است.
2- عاقلانه
اين وبلاگ را هم دوست دارم ، هرچند دير به دير مي نويسد اما بسيار دلنشين و قابللمس
ادبيات منحصر بفرد و استعارههاي پنهان در اشعار و نوشتههاي اين دوست قديمي را هم نبايد هرگز از دست داد.
4- ذهن زيبا
هميشه پشت نوشتههاي اين هميشه دوست هم ردي از احساس و اخلاق ديده ميشود علاوه براينكه بسيار زيبا مينويسد. فقط افسوس كه هنوز خوراك ندارد.
5- متغير
اين دوست و همدانشگاهي قديمي هم بسيار بسيار خوب در پس عباراتي كوتاه به مطالبي اشاره ميكند كه براي فهم آنچه درونش هست بايد كمي درنگ كرد.
.
منهای دو
تئاتر منهای 2 داود رشیدی را هم رفتم دیدم، من بیننده حرفهای تئاتر نیستم (برعکس فیلم) بنابراین نمی توانم نقد درستی بر آن داشته باشم. اما بواقع از نمایشنامه و بازی دو بازیگر اصلی آن یعنی سیامک صفری و حسن معجونی ( بخصوص آقای صفری) لذت بردم . مخلوطی از طنز و جدی که بار جدی بودن در مونولوگها بیشتر نمایان بود. لیلی رشیدی که به نظرم همان چیزی بود که از او انتظار می رفت و نقشی که به او می نشست ،بازی باران کوثری هم شاد و دلنشین بود اما راستش از بازی پگاه آهنگرانی اصلا خوشم نیومد. یعنی کلا دقایق آخر نمایش حتی تو ذوق میزد.
درکل من بعنوان یک مخاطب عام نه خاص، از این نمایشنامه هم از جنبه طنز آن ، هم جنبه غیرطنزش لذت بسیاری بردم و یک شب خوب داشتم. اگر نرفتهاید بهنظر من از این فرصت تمدید استفاده کرده و در این شبها که خلوتتر هم هست بروید. راستی برخلاف بسیاری از برنامهها این نمایش فقط با 5 دقیقه تاخیر شروع شد. بنابراین وقتشناس باشید .
دردهای زوری
بعضی آدمها حتی اون ته ته وجودشون هم مرض داره ، خودشون هم نمی دونند ، فکر می کنند خیلی گل هستند ، اما صدای خورده های شیشه توی دلشون از مسافت هزار متری هم بگوش میرسه. درد داره ، وقتی تو مجبور میشی بخاطر اونها از چیزی که دوست داری دست بکشی، درحالیکه همه هم حق را به تو می دهند.