مردم لردگان تا آتشگاه آب ندارند حتي يك قطره
15 اكتبر روز حركت وبلاگهاست كه امسال موضوع ات به آب اختصاص داده شدهاست ، ابتدا خواستم كمي درباره منابع آب شيرين جستجو كنم و نوشتهاي با آمار و ارقام ارائه دهم، اما بعد بياد جايي افتادم كه از نزديك ديدمش ، و فكر كردم زيادند دوستاني كه خيلي بهتر از من از خلال آمارها پستي قابل قبول مينويسند بنابراين من آنچه را ديدم بيان ميكنم.
در استان چهارمحال و بختياري شهري وجود دارد بنام لردگان و در چندين كيلومتري آن روستايي بنام آتشگاه كه آبشاري بسيار زيبا نيز بهمين نام در آن وجود دارد، قبلا درباره اين شهر و روستا و آبشار نوشته بودم ، اما امروز ميخواستم تاكيد بيشتري كنم روي بلايي كه بيابي به سر مردم آنجا آورده است .
اگر از سمت لردگان به طرف آتشگاه برويد ، اولين نكتهاي كه جلب توجه ميكند( در كنار يك جاده بسيار خراب) آثار فرسايش رودخانهاي عريض است كه الان خشك خشك است. باتوجه به آثار بجا مانده از سطح آب در گذشته و تنههاي خشك درختان ميتوان حدس زد كه زماني اين مسير آباداني فراواني داشته است. و عجيب نيست اگر در اطراف اين رودخانه مردم سكني گزيده باشند . و حالا كه از آن اب خبري نيست ، وضعيت اين مردمان قابل توصيف نيست.
در طول جاده هر از چندگاهي تعدادي خانه نيمه خرابه ديده مي شود كه البته بيشترشان خالي از سكنه است ، اما ناگهان از كنار جاده بچههايي را ميبيني كه در كنار ماشين ميدوند سنگ ميزنند و تقاضاي پول ميكنند، بچههايي واقعا زيبا با چشماني درشت و روشن ، اما بينهايت كثيف . اين ماجرا حداقل چهار يا پنج بار در مسير تكرار ميشود و در نقاط مسكوني هم كه شاهد اين برخورد نيستيم ، همچنان كودكاني وجود دارند كه از كنار جاده طلب پول ميكنند. و گاهي هم بزرگ سالي از كنار ديوار هاي نيمهخرابه سركي ميكشد، باور كنيد قيافه و لباس اين مردمان آنچنان رقتانگيز است كه گويا سالهاست آبي نديدهاند.
متاسفانه نميدانم كه دليل خشك شدن آن رودخانه چه بود و آيا سدي باعث آن شده يا بطور طبيعي و خشكسالي به آن روز افتاده است ، اما تقريبا يقين دارم كه اگر آبي وجود داشت، حداقل مسير زندگي اين افراد تا حدي تغيير ميكرد. شايد همچنان به عادت چندين ساله از رهگذران طلب پول ميكردند اما حداقل تاحدي از عهده برآوردن نيازهاي اوليه خود بدون تكديگري هم بر ميآمدند.
براي مايي كه از كودكي در شهر و ناز و نعمت بزرگ شدهايم و نهايت بيآبي كه كشيدهايم يكي دوساعت در روز آنهم در جيرهبنديهاي چند سال يكبار تابستان بودهاست، سخت است درك كنيم كه آبي كه براحتي باز ميگذاريم برود ميتواند براي ديگران تاچه حد واقعا مايه حيات باشد.
ما كه ياد نگرفتيم اما اگر سعي كنيم شايد بتوانيم به فرزندانمان ياد بدهيم، شايد هم نتوانيم زيرا مثالي ميشويم از عالم بيعمل.
میدونی ، توی مملکت ما متاسفانه از این صحنه ها زیادن. جالبه که وقتی اسن چیزا رو میبینی و عصری توی تهران بیرون میری، فکر می کنی که توی دو تا دنیای متفاوتی.
جالبه که خیلی از این مسایل با راههای کوچیکی مثل آموزش (که گفتی) قابل بهتر شدن هستن ولی ما فقط میشینیم و فلسفه می بافیم و گناه رو گردن دیگران میندازیم.
واقعا چکار میشه کرد؟ چطور میشه مفید بود؟
سؤالاتی که همیشه ذهن آدم رو اذیت میکنه و جواب کافی و وافیی براش نیست.
چقدر جالبه که تو اینجا و اونجای مملکت رو میبینی و مینویسی و به تصویر میکشی.
درد داره. این موضوع هایی که پیش میاد واقعاً دردآوره. یه جورایی از خودم بدم میاد که کاری نمیکنم. چندین بار دنبال ان جی او ها رفتم. دستم به جایی بند نشد. نتونستم جایی رو پیدا کنم برای کمک به روستاییان. ارگانی که پاسخگو باشه.
بعد فقط میشنویم ازشون که ایران، تهران نیست! به شدت فریاد میزنن که به همه جا رسیدگی میکنیم. کسی مشکلی نداره! 😐
خوبه لااقل برای عکاسی به چند تا روستا سر زدم و دیدم وضع نامناسب زندگی هاشون رو…