بایگانی
برای رای دادن به وبلاگها چه دلایلی داریم؟
رای گیری وبلاگهای برتر دویچه وله نیز تمام شد و از طرف مردم وبلاگ درقند قزلآلا به عنوان برترین وبلاگ انتخاب شد، هفت مقام دوم را کسب کرد و مجمع دیوانگان که از نظر من شایستگی بیشتری داشت ، به مقام سوم رسید.
اینکه چرا مجمع دیوانگان را برای احراز این عنوان شایسته تر از دو وبلاگ دیگر میدانم دلایل زیادی دارد. من هم مثل خیلی از دوستان دیگر، وبلاگهای متنوعی را می خوانم که شامل مطالب تحلیلی(سیاسی، اقتصادی)، هنری ، طنز، تکنولوژی و.. یا هر مقوله دیگری میشود و مسلما هریک از این وبلاگ ها هم در سبک خودش از نظر من ارزشمند هستند که برای خواندنشان وقت صرف میکنم.
اما زمانیکه بحث انتخاب یک وبلاگ بعنوان وبلاگ برتر فارسی مطرح میشود، از نظر من باید معیارهای بیشتری را برای انتخاب لحاظ کنیم. شرایط جامعه( چه از نظر سیاسی چه اجتماعی و چه اقتصادی) ، نقش وبلاگستان فارسی در بهتر یا بدتر کردن این شرایط، اطلاعرسانیهایی که وبلاگها در اونها نقش دارندو… معیارهای زیادی دیگری که اگر بخواهیم بنویسیم ، طولانی میشود،برای من سه معیار بالا مهمترینها بودند.
باتوجه به معیارهایی که گفتم ، هرچند در شایستگی چندین وبلاگی که در ردههای بالای این رقابت حضور دارند شکی نیست، فکر میکنم کمی در حق وبلاگ مجمع دیوانگان کم انصافی شده است. کمتر وبلاگی را سراغ خواهید داشت که هم در زمینه کمیت، هم کیفیت همیشه در سطح بالایی باشد. از بعد از انتخابات وبلاگ مجمع دیوانگان بار سنگینی را بدوش کشیده و چه بصورت خبری و چه بصورت تحلیلی مطالب وزینی را نوشته و منتشر کرده است، به عنوان یک فرد برخی مطالبش را قبول دارم و برخی دیگر را نه، اما نمیتوانم نپذیرم که برای تهیه تک تک مطالب وقت گذاشته است، و واقعا همه آنها ارزش خواندن و فکر کردن را دارد.
بهمین دلیل فکر میکنم باید در نوع انتخاب خود تجدیدنظر کنیم، و برهههای زمانی و شرایط را هم علاوه بر سلیقه در رایدهی لحاظ کنیم.
جدایی نادر از سیمین
اگر فیلم جدایی نادر از سیمین را ندیدهاید نخوانید، فقط با اعصابی پولادین حتما این فیلم را ببینید.
در صحنه آخر فیلم وقتی قاضی از ترمه می پرسد میان پدر و مادر کدام یک را انتخاب میکند، ترمه درحالیکه اشکهایش آرام آرام سرازیر میشود میپرسد که الان باید بگوید؟ قاضی می گوید اگر هنوز فکرهاتو نکردی… که ترمه میگوید : چرا فکرهایم را کردم و… این دیالوگ بیش از یکبار تکرار می شود.
آدم درونش احساس میکند قلبش فشرده میشود، جایی که فکرهایت را کردهای و تصمیمت را گرفتهای اما نمی خواهی آنرا به زبان بیاوری ، می خواهی آنرا بتعویق بیندازی، تا جایی که بشود از بیان دورتر و دورتر شوی و باوجودیکه گریزی نیست ، اما بازهم باتمام وجود آرزو میکنی ایکاش اصلا شرایطی بوجود نمیآمد تا مجبور باشی تصمیم بگیری.
اصغر فرهادی فیلمی ساخته که آنقدر واقعی است، تک تک صحنهها و دیالوگها و آدمها و شرایطش، که هیچ جای فیلم نمیتوانی بگویی ولش کن، فقط یه فیلم بود.