بایگانی
شهر شیشهای، پل استر
چندسال پیش کتاب شهر شیشهای را خونده بودم و یادم بود که دوستش داشتم اما در تصمیم به اینکه بین کتابخونیهام جایی را برای لیست هزار و یک کتابی که باید پیش از مرگ بخونید بازکنم تصمیم گرفتم سه گانه نیویورک را بخونم که خب اولین کتاب شهر شیشهای بود.
کل داستان و شیوه روایت اون برام جذاب بود اما از همه بیشتر بازی که با واژهها و پیوند زدن اون به کاربرد اشیاء یا حتی آدمها بود که نظرم را جلب کرد. در قسمتی از گفتگوی بین کویین و استیلزمن می بینیم که استیلزمن درمورد چتر صحبت می کنه و اینکه چتر همیشه یادآور چیزی است که انسان را در برابر باران حفظ میکنند. اما اگر چتر بشکند چی، دیگر کارآیی ندارد پس آیا باید هنوز هم از آن بعنوان چتر اسم برد؟
این تغییر کاربری را در خود کویین هم می بینیم. وقتی شخصیت و شغل اون براساس نامی که خودش را معرفی می کنه تغییر می کنه. حتی از دید استیلزمن هم وقتی کویین در هربار مواجه نام جدیدی را بعنوان اسم خودش بهش میگه، استیلزمن درمورد موضوع جدیدی باهاش صحبت می کنه و حرفهای قبلی را تکرار نمیکنه انگار نام با هویت طرف ارتباط نزدیکی داره و هربار تغییرش یک شخصیت جدید و کاربرد جدید به شخصی میده که این نام را اعلام کرده.
به نظر من استر در دنیای مدرن زندگی میکنه و از این دنیای مدرن هم مینویسه. از پیچیدگیهایی که هرکدوم از ما در طی روز ممکنه باهاش برخورد کنیم اما خیلی طبیعی رد بشیم. درواقع پیچیدگیهایی که می تونن وجود داشته باشند یا نه. بسته به اینکه ما کی هستیم، کجا زندگی می کنیم و چه نامی داریم.
بهترین کتابهایی که در سال 2014 خواندم
به پاسداشت آشتی دوباره با کتاب ، تصمیم گرفتم در آخرین روز از سال 2014 میلادی درباره بهترین کتابهایی که در سال گذشته خواندم بنویسم.
کتاب عجیب و غیرمنتظرهایه. کتاب را از دریچه یک زندانی میخوانی و از فکرها و تعبیرهاش لذت میبری . آدمهایی را میبینی که در صف اعدام هستند و تنها نجاتدهنده آنها خانمی است که دنبال چرایی جنایتهای آنها میگردد، در گذشته آنها جستجو میکند و راهی را که منجر به وجود آوردن یک جانی بیرحم شده، بررسی میکند. از نظر من رنه دنفیلد دنیای تاریک اما بسیار زیبایی را در این کتاب خلق کرده که صددرصد ارزش پا گذاشتن در آن وجود دارد.
من معمولا کتاب ترسناک زیاد نمی خوانم همانطور که فیلم ترسناک زیاد نمیبینم و حقیقتا یادم نمیآید که چطور به این کتاب رسیدم با اینحال از خواندن آن راضیم. در کتاب با موجود یا پدیدهای روبرو میشویم که نباید آن را با چشم ببینی و گرنه دچار جنون میشوی و اطرافیان و بعد خودت را میکشی . وجود این پدیده جامعه انسانی را از هم می پاشاند و همه را به داخل فضاهای بسته بدون هیچ روزنهای به بیرون میکشاند . خارج از فضای بسته خبری از حس بینایی نیست و راه را فقط باید با استفاده از حس لامسه پیدا کنی و خطر را با حس شنوایی تشخیص بدی.
این کتاب زندگی دو کودک و سپس نوجوان را در قبل از سالهای جنگ جهانی دوم و در خلال جنگ بررسی می کند و درواقع در کنار زندگی آنها زندگی دو جامعه را به ما نشان میدهد ، جامعه مورد تهاجم قرار گرفته فرانسه و جامعه متهاجم آلمان . در کتاب بیرحمی و قساوت قلب در کنار مهربانی و عطوفت به تصویر کشیده شده. در هردو جبهه آدمهایی را میبینیم که ارزشهای انسانی هنوز در آنها وجود دارد و برعکس.
Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage
آخرین کتاب موراکامی درباره مردی بنام سوکورو تازاکی است که بین اطرافیانش تنها نام بدون رنگ را دارد. در نامهای همه دوستان و کسانیکه در زندگیاش نقشی داشتند همیشه رنگی وجود داشته و اون تنها آدم بدون رنگ و خالی و پوچ است. از زمانی که بیرحمانه از گروه دوستی دبیرستانش طرد می شود تا الان که سالها از آن روز گذشته هرگز نتوانسته از آن رنج و درد آزاد شود. کتاب آرام آرام ما را در گذشته و حال جلو میبرد . برداشتهای ما از خودمان و دوستیهایمان را به چالش میکشد و برای ما از دلیل هایی صحبت می کند که هرگز به فکر ما نرسیده مسبب اتفاقاتی هستند که برای ما افتاده .وقتی این کتاب را میخواندم به هزاران باری فکر کردم که بیدلیل خود را برای خیلی چیزها سرزنش کردم.
درباره کتاب مریخی قبلا اینجا نوشته بودم. کتاب بسیار خوب نوشته شده و داستان جذابی داره و در ژانر علمی تخیلی بعنوان بهترین کتاب امسال در سایت گودریدز برگزیده شده. اگر مثل من به این ژانر علاقهمند هستید حتما از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.