خانه > شخصی > دوباره سمپاد و خوب و بدش

دوباره سمپاد و خوب و بدش

ژانویه 9, 2010 بیان دیدگاه Go to comments

نمی دانم چرا جدیدا هی موقعیت پیش میاد راجع به مدرسه قدیمی بنویسم، خب چکار کنیم غیرت داریم دیگه :دی

وبلاگ خوب عاقلانه در مورد سمپادی بودن یا نبودن مطلبی نوشته است،کلیات صحبت هایش را قبول دارم، و از اونجایی که شاید دقیقا از اول راهنمایی خیلی از این صحبتها را چه از داخل مجموعه چه از بیرون آن تجربه کرده ام ، دوست داشم توضیحاتی راجع به این مجموعه عجیب غریب و بچه های عجیب غریب ترش که گویا در حال مرگ برای همیشه هم هست بدهم. امیدوارم این دوست خوبم این کار حمل بر جسارت من نکند.

سمپاد یا سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان جایی است که نه در تهران بلکه در یکی از شهرستانها هفت سال از بهترین سالهای عمرم را در آن گذرانده ام، با قوانین عجیب غریب و سختگیرانه اش چه از لحاظ درسی چه از لحاظ اخلاقی ساخته ام ، یا شاید بهتر بگویم تحمل کرده ام چون اصولا از ابتدای عمرم تا همین الان همه جور سرگرمی و شیطنت را به درس خواندن ترجیح داده ام و بنابراین در جایی که اولویت اول آن همیشه درس بوده است، مسلما مشکل داشتم ، با سیستم اخلاقی اش هم سازگار نبودم چون در خانواده ای بزرگ شده بودم که به فکر من برای تصمیم گیریهای شخصیم احترام می گذاشتند و عادت داشتم بابت رفتارم با من صحبت شود نه توبیخ . تازه درکنار همه اینها انتظارات کل فامیل بابت سمپادی بودنت را هم باید جواب می دادی، اگر جایی چیزی را نمی دانستی همه با تعجب و یا گاهی هم تحقیر نگاه می کرند، که” اه مگه تو تیزهوشان درس نمی خونی؟” انگار سمپادی بودن مساوی است با عالم دهر بودن. اما با اینحال از بودن با دوستانم لذت می بردم، شاید خیلی از مسائل را خیلی دیرتر از بچه های دیگر فهمیدیم، شاید خیلی چیزها جذابیتش برای ما دیرتر از بقیه روشن شد اما در کنار همه آن درسها ماهم شیطنت هایی برای خود داشتیم که اجازه می داد بچگیمان را بکنیم ، اجازه می داد فقط فیلسوف بار نیاییم و بدانیم می شود از خیلی مطالب علمی برای انفجار و داغون کردن و … استفاده کرد و لذت برد.

اما در مورد متفاوت بودن، بله قبول دارم که بسیاری از بچه های این مدرسه خود را تافته جدا بافته می پندارند، اما این تنها بخاطرخود مدرسه و جو آن نبود. دید بیرون هم همین را می خواست . در طی هفت سال بیاد ندارم با بچه های مدرسه جایی برای مسابقه ای حتی مسابقات ورزشی جمع شده باشیم و دیگران نگفته باشند : اینها بچه های فرزانگان هستند. انگار همیشه باید سدی میان ما و انها وجود داشت، انگار حق ما نبود در رقابتی عادلانه با آنها شرکت کنیم، همیشه همه می گفتند اینها امکانات بیشتری دارند پس نباید مانند بقیه با آنها رفتار شود. حالا مقام قهرمانی در مسابقات بسکتبال چه ربطی به جزوه های تکمیلی علوم و ریاضی که ما می خواندیم ،داشت، نمی دانم .

سال سوم راهنمایی در مسابقات زبان در سطح استان بنده حقیر اول شدم و دوست صمیمی دبستانم ( که در راهنمایی او به نمونه مردمی رفت و من به فرزانگان) و البته هنوز هم با هم دوستیم ، دوم شد. مدرسه او شکایت کرد که چون ما کتابهای look,Listen and Learn (همان کتابهای زردو قرمز و بنفش و سندی و سو رو که یادته) را می خوانیم، این رقابت عادلانه نبوده و اسم من کلا حذف شد.

شاید فقط در شهری که من درس خواندم اینطوری بود، اما کاملا مطمئنم که در آن زمان آنهایی که آن بیرون بودند ، ما را می دیدند و خیلی هم خوب می دیدند و هرجایی که میشد سعی می کردند ما را از بقیه جدا کنند. باور کن وقتی در یک چنین محیطی درس بخوانی مسلما خود را جدا می پنداری چون دیگران این چنین می خواهند، اما بعدوقتیهمین بچه ها وقتی در کنار بچه های دیگر قرار می گیرند اکثرا آرام آرام از این حس بیرون می آیند، بشخصه توی اطرافیانم فقط یک نفر را می شناسم که همچنان خود را تافته جدا بافته می داند . و راستش را بگویم با اینکه دل خوشی از اولیای مدرسه نداشتم از اینکه شنیدم چنین مجموعه ای درحال ازبین رفتن است ، خوشحال نشدم، چون بهرجهت جایی بود که سعی می کرد به تعدادی از دانش آموزان (فارغ از درست یا اشتباه بودن نحوه انتخابشان)چیزهای بیشتری یاد بدهد.

پ.ن : کتمان نمی کنم که این سمپادی بودن گوشه ای از هویتم است( این گوشه خیلی خیلی ناچیز است شاید اندازه یک اپسیلون، اما بالاخره هست) اما فکر می کنم همه ما اگر مدرسه مان را دوست داشته باشیم این هویت را کم یا بیشتر با خودمان داریم.

دسته‌ها:شخصی
  1. ژانویه 9, 2010 در 2:58 ب.ظ.

    کتمان نمی کنم که این سمپادی بودن گوشه ای از هویتم است( این گوشه خیلی خیلی ناچیز است شاید اندازه یک اپسیلون، اما بالاخره هست) >>> چرا ناچیز آخه؟ برا من که همه شه :دی

    • ژانویه 10, 2010 در 8:38 ق.ظ.

      واو ، عالیه، خوشحالم که بهش افتخار می کنی 🙂

  2. ژانویه 9, 2010 در 5:57 ب.ظ.

    خوب کردی نوشتیش ! اینجوری احساس تنهایی هم نمی کنم 🙂

  3. ژانویه 9, 2010 در 11:38 ب.ظ.

    به هر حال بچه های سمپادی علیرغم تافته جدا بافته بودنشون، تاثیرگذاری خودشونم نشون دادن. به نظر من باید کمی هم باید به حواشی بی توجه بود.

  4. حمید
    ژانویه 10, 2010 در 12:53 ق.ظ.

    بهت برادرانه پیشنهاد میکنم نگو جای دیگه سمپادی بودی یا رفتی, پیشنهاد کردم.

    • ژانویه 10, 2010 در 9:04 ق.ظ.

      ممنون از لطفت 🙂 اما راستش چه کنم ، هرچه بگویند بازهم دوستش دارم 🙂

  5. ژانویه 10, 2010 در 10:03 ق.ظ.

    من فکر می کنم که خود بچه های سمپاد روی این موضوع کلا حساسیت دارند. بعضی ها حساسیت دارند که خاص تر از بقیه هستند و بعضی دیگر هم حساسیت دارند که چرا بقیه فکر می کنن خاص تر از بقیه هستند. می دونی به نظرم خود بچه های تیز هوشان کلا روی عکس العملهایی که اطرافشون نشون داده میشده حساسیت های بیشترید ارن و البته تا اندازه ای حق دارن.ولی بازم میگم این در مورد همه صادق نیست. اینکه می خوان منحلش کنن باز هم فرقی در اصل ماجرا نمی کنه. چون مدرسه های این مدلی خیلی تو تهران و بعضی شهرستان ها هستن. مثلا مدرسه روزبه و انرژی اتمی و … که خیلی فراتر از مدرسه های عادی حرکت می کنن و بعضا هم بچه هاشون احساس خاص تر بودن دارن. کلا من با این مدل مدرسه ها و نوع آموزش مخالفم

    • ژانویه 11, 2010 در 12:51 ب.ظ.

      می دونم کلا تو هر سیستمی وقتی رو یک چیزی تاکید بشه باعث خاص شدن میشه، اما نفس وجود این چنین موسساتی بد نیست. الان در کشور ما این امکان وجود نداره که امکانات یکسان در سطح بالا برای همه فراهم باشه پس حداقل چندجا هم باشه هرچند ایده آل نیست اما از هیچی بهتره

  6. ژانویه 10, 2010 در 2:49 ب.ظ.

    !
    به قول تو، نمی دونم چرا این چند روزه همه اش موقعیتی پیش میاد که درباره مدرسه بگم؟
    چیزی که گفتی رو من هم کاملا حس کرده ام. متاسفانه در مورد من تاثیر منفی روی اعتماد به نفسم داشته، اینفدر که همه عمرم سعی کردم، «خاص» نباشم و ثابت کنم که یه آدم معمولی هستم.
    یادم میاد دوم، یا اول راهنمایی بودم. پدر دوست داییم (!) می پرسید که حالا این مدرسه شما چه فرقی با بقیه مدرسه ها داره. من براش توضیح دادم که آره ما مثلا علوم رو به تفکیک فیزیک- شیمی – زیست می خونیم. اون پرسید یعنی الان مثلا داری زیست دوم دبیرستان رو می خونی؟ توضیح دادم، نه. همون درسا رو عمیق تر بهمون می ن. شروع کرد به سرکئفت زدن که: فایده اش چیه، مسخره کردن شما رو. پس این مدرسه هم خبری نیست و …
    تجسم کن حال منو!
    تا امروز این ماجرا رو برای هیچکس تعریف نکرده بودم. واقعا تاثیر خیلی بدی روی من گذاشت. حالا هر چی هم وقتی بزرگ شدی به خودت بقبولانی که یارو یه آدم عقده ای بوده و و… بازم احساست تغییر نمی کنه.

  7. ژانویه 11, 2010 در 8:04 ب.ظ.

    راستش من خودم یه مدرسه ی عادی می رفتم با این که شاگرد تقریبا خوبی بودم. برادرم اما از اول راهنمایی همیشه مدرسه های خاص و سمپادی می رفت و خب الان هم در سن سی سالگی استاد دانشگاه هست و برای خودش آدم حسابی. حرفی که همیشه می زنه اینه که کاش نمی رفتم به اون مدرسه اما به نظر من که از بیرون نگاه می کنم دلیل موفقیتش همون مدرسه ها بود… هرکسی که می خواد راهی رو بره باید از مسیر خاص خودش بره. تافته ی جدابافته بودن در صورتی بده که تو نتونی برای خودت حلاجی کنی فقط شرایط تو متفاوت بوده.. و همونطور که تو مثلا در این سابجکت استعداد یادگیری بیشتری داری ممکنه این آدمی که جلوی روت نشسته و نسبت به فیزیک به اصطلاح عامیانه «بوق» تشریف داره نقاشی باشه که تو به خواب هم نمی بینی تواناییش رو در خلق یه تابلو.. یا هر زمینه ی دیگری.

    • ژانویه 12, 2010 در 8:40 ق.ظ.

      راستش من خودم اینقدر بازیگوش بودم، مامانم همیشه میگه اگه تو اینجا نمی رفتی عمرا هیچی نمی شدی :دی

  8. ژانویه 11, 2010 در 9:00 ب.ظ.

    1 – بعضی دانش آموزان مغرور بودند و وارد شدند، بعضی وارد شدند و جو گرفتشان! بعضی را سیستم سمپاد مغرور کرد و بعضی تن به این غرور ندادند.
    2 – سمپاد رو به فروپاشی رفت، از آن روز که استقلال خود را از دست داد و زیر نظر آموزش و پرورش آمد و از آن روز بعدش که رئیسش را کنار گذاردند (علیرغم نقدهایی که به دکتر اژه ای داشته و دارم اما بهتر بود می ماند)
    3 – بعد از گذشت هفت سال از فارغ التحصیلی، هنوز گاهی خواب آن کلاس های درس را می بینم و همکلاسان را … یادش بخیر، با وجود تمام سختی هایش !

    • ژانویه 12, 2010 در 8:40 ق.ظ.

      کاملا به هر سه مورد موافقم

  9. جوجه
    ژانویه 21, 2010 در 8:04 ب.ظ.

    نه . اتفاقا من به بهانه سمپادی بودن و باهوش بودن و … شیطنتم و می تونستم افزایش بدم . با این توجیه که بگم بچه های باهوش شیطونن

  1. ژانویه 24, 2010 در 3:09 ب.ظ.

بیان دیدگاه